-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 آبانماه سال 1385 01:56
بلاگ اصلی: http://shamimeeshgh.blogfa.com
-
خداحافظ بلاگ اسکای
شنبه 26 آذرماه سال 1384 14:49
با سلام حضور همه ی دوستان. وبلاگ به سیستم بلاگفا انتقال داده شد.منتظرتون هستم.این هم آدرس وبلاگ اونجا: http://shamimeeshgh.blogfa.com
-
من
سهشنبه 22 آذرماه سال 1384 19:30
به باغ میروم و از روزن برگ نفس می کشم من غرور عقاب را درک می کنم سادگی یا کریم را می فهمم توطئه ی زاغ سیاه پر را می بینم من به هستی به یک دید دگر می نگرم من تعلق به خدایی دارم نابی از جنس بلور پر از هستی بی باک حضور پر از نغمه ی باران به سرای گل ها پر احساس نفس در هوس مرداب ها پر از موج بلند مواج من زمینی نیستم آسمانی...
-
روز دانشجو
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1384 18:08
سلام.گفتم از هر چی که بگذریم خداییش از روز دانشجو نباید گذشت. این روز رو به تموم دانشجوهای عزیز این سرزمین تبریک عرض میکنم و براشون آرزوی موفقیت دارم.راستی این رو هم بگم که دانشگاه ما در این روز کار بی سابقه ای انجام داد به دانشجو ها یه شاخه گل نرگس و نهار هم یه نوشابه هدیه داد تو رو خدا فکر نکنید همیشه ما رو این قدر...
-
دنیای زیبای من
سهشنبه 8 آذرماه سال 1384 10:19
-
داشتم می مردم....
شنبه 28 آبانماه سال 1384 15:21
شعرزیر بر خاسته از یک احساس زنده است. راستش نمی دونم چی بگم؟ دو شب پیش در حالیکه دراز کشیده بودم احساس کردم بدنم قفل کرده.نمی تونستم هیچ عکس العملی نشون بدم.حتی نمی تونستم هم اتاقی هام(خوابگاه)رو صدا کنم. کم کم دقیقا دیدم که روحم داره از بدنم جدا میشه. برای باز گرداندن روحم و نجات خودم از اون وضع تلاش زجرآور اما زیادی...
-
روزی خواهد آمد...؟
دوشنبه 23 آبانماه سال 1384 09:13
نمی دانم که روزی خواهد آمد که من تنهاتر از تنها بمیرم؟ در این کنج قفس زندان قلبم مثال یک پرستو پر بگیرم؟ نمی دانم رسد روزی که دیگر سر شادی از این دنیا بگیرم؟ ولی ای کاش در هنگامه ی مرگ سراغی از دلی تنها بگیرم "شمیم" سلام دوستان. باور کنید من دیگه از دست این بلاگ اسکای خسته شدم. اون از تغییر ناگهانی سیستم ها این هم از...
-
باید بروم
شنبه 21 آبانماه سال 1384 10:52
باید بروم صدایی از بیشه مرا می خواند و در اینجا هجومی سرد بر تار دلم چنگ درد می اندازد باید انگار ببندم بارم و همین امشب باید بروم سهم این ثانیه ها بیماریست و در آغوش کسی سایه ی من پندار نیست دست هایم هم تنهاست و حصاری سرد بر گرد نفس هایم است می برم در آب پایم را من تا عبور خنک آب بر آن بوسه زند گامهایم خسته اند...
-
باید بسوزم
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1384 08:32
در امتداد جاده های تاریکی می دوم بی آنکه فانوسی از امید در دست داشته باشم صدایی نمی آید جز هیاهوی باد و جز ناله ی دلخراش درختان انگار آنان هم چون من تنهایند هر خفاش فانوسی از تشدید تاریکی با خود دارد و من هستم و تنهایی و سیلاب سرازیر اشک ها و باز هم تاریکی و باز هم تنهایی و نه وحشت... که سردرگمی افسوس که خداوند گفته...
-
زندگی مال من است
جمعه 6 آبانماه سال 1384 01:15
زندگی مال من است شب، زمین، شب بوها صبح زیبای درخشش به غبار دیوار و عبور نفس گرم زمین از دل ظهر همه شان مال من است من به آن ها زنده ام به نسیمی که به صبحگاه وجودم گذر عشق کند و به بارش که غبار تن گل را بزداید و به بر خاستنی و نشستن کمری خم کردن سر خود را به میعاد گه سجده نهادن دل من بر گذر قاصدکی بر عبور نفس شاپرکی از...
-
چرا باید بمانم؟!
دوشنبه 2 آبانماه سال 1384 11:24
الهی... چرا باید بمانم در حریمی که چشمانی برایم پرفریبند چرا باید بمیرم در نگاهی که هر لحظه برایم پر حزین است چرا باید بمانم من نمیرم؟ چرا باید بمانم من اسیرم؟ الهی تو بگو... آخر چرا ...آخر چرا... من اینچنین در خود اسیرم خدایا گاه بی گاه... به هر آشفتگی ...در هر نگاهی همیشه خوانده ام احساس تلخ بی پناهی غربت آشفتگی بی...
-
دوستت دارم
جمعه 22 مهرماه سال 1384 02:50
پر کرده بود حجم خالی اتاق را تکرار یکنواخت فریادهای ساعت باریکه ی نوری از لای پنجره جرات ورود یافته بود چشمان شمع سوخته بود کنج ها سرد بودند خطوط حافظه در جریان در باز شد انبوه روشنایی هجوم آورد باریکه مرد تازیانه های نور بر چشمانم فرود آمد از میان انبوه نور آمد کنج تنگ شد دیوار صاف ایستاد ارتفاع پست شد نگاهش چشمانم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1384 07:41
"عشق شب بو" کم کمک شب آمد دشت سرسبز به پیشواز شب تقدیم کرد شب بو را همه ی دشت سراسر پر بود پر از شب بو بود پر از بوی قشنگ احساس در میان این دشت شب بوی وقت تولد می جست و به محض یافتن به اسمان لبخند زد و دران نگاه خندان نگاهش در چشمان ماه لغزید قلب شب بو لرزید عشق در او دوید گونه ها ی ماه از شرم حیا شد کبود شب بو هر شب...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1384 19:40
الهم عجل لولیک الفرج سلام به همه ی دوستای عزیزم. از اینکه توی این مدت تنهام نذاشتین ممنون. امروز رسیدم بیرجند. اخه فردا و پس فردا انتخاب واحد دارم. این ترم انتخاب واحدم خیلی بهم ریخته. البته اگه گروه محترم کامپیوتر با انتخاب واحد پیشنهادیم موافقت کنه که هیچ مشکلی پیش نمیاد.اما... برام دعا میکنین؟ بگذریم این روزا در...
-
می دانم...
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1384 00:36
و می دانم که چون خورشید تو نیز خواهی آمد و در مشرق ترین موج حضورت من… هزاران بار… هزاران بار… هزاران بار آهسته تر از پرواز سکوت یک پرنده اندک اندک کوچ خواهم کرد و تو آیا هماندم درک خواهی کرد!؟؟ که من با تو، برای تو، و بر یاد حضور تو در سرای چشم های تو پرواز کردم! ولی ای کاش حداقل بدانی! که من تنهای تنها در خودم تنها...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1384 01:00
سلام به همه دوستای عزیزم به خصوص اون دسته از مهربون هایی که همیشه همراه شمیم عشق بودن و با کامنت هاشون منو همراهی کردن. اگه خدا بخواد فردا پس فردا عازم سفرم. یک هفته ای میریم اصفهان. امیدوارم در نبودم شمیم عشق رو همچون گذشته همراهی کنین و با حرف های قشنگتون شب وبلاگم رو روشن کنین. من همیشه وهر شب و گاهی اقات هم روزی...
-
باورم کن
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1384 02:32
مرغ باغ تنهایی عشقم پرپروازندارم پای حرکتم فلج است اما... قلبی از باور احساس و محبت دارم باورم کن که حضور نفس گرم دلت نقش هر لحظه ی تنهایی هاست بوی بودن به سرای قلبت پر از ترنم باران بهاری بر خاک کهکشان نیست امید دل من چشم تو روشنگر شب های من است باران می آید سیل خواهد آمد اما... هیچ کدام به طراوت اشک های پاکت نیست...
-
من...
جمعه 11 شهریورماه سال 1384 00:38
افسانه هر وقت شعر هام رو میخوند با دو دست می زد روی گونه هاش و با اون لهجه ی قشنگ اصفهانیش میگفت: "به خدا اگه یکی غیر از من که دو ساله با هات دوست و هم اتاقی هستم ، این شعر های تو رو بخونه ، فکر میکنه حسابی عاشقی." معصوم عزیزم هر وقت شعر هام رو می شنید نگاه مرموزانه ای بهم می کرد و با لهجه ی شیرین سرایانیش می گفت:"از...
-
غریبه ی نا شناخته
شنبه 5 شهریورماه سال 1384 18:56
.............................................................................................................................. روح وقتی پر پرواز دارد هر دمی با دل هر رهگذری می خواند...گریه ی کودک خسته خسته اش می دارد... آه پیرمرد تنها دل او را به درد می آورد...ضجه ی انسان فرومانده در عمق تنهایی می کشد او را...درد عشق...
-
بگو برایم...
دوشنبه 31 مردادماه سال 1384 09:38
دستهایت را به سردی دستان لرزانم بده حضورت را به غیبت طولانی روشنایی چشمانم هدیه کن و کلامت را به لحظه های مسکوت تنهاییم ببخش و بگو برایم که خواهی ماند کنارم در ازدحام پنجره ها و در هیاهوی مترسکهای پوشالی (شمیم)
-
اگر خدایی نبود
پنجشنبه 30 تیرماه سال 1384 10:12
براستی اگر خدا انسان را می آفرید و او را به حال خود رها می کرد ، چه اتفاقی می افتاد؟!!!!!! یا رحمن دقت در این مسائل است که خیلی از ابهاماتی که به ذهن ناقص بشر می رسد را پاسخ می گوید. براستی اگر خدایی نبود... در این دنیا هر انسانی به شکل دلخواه عمل میکرد.به این ترتیب هیچ انسانی به حق اصلی خود میرسید. امکانات دنیایی...
-
التماس...
پنجشنبه 30 تیرماه سال 1384 10:06
التماس به خدا جرات است اگر برآورده شود رحمت است اگر برآورده نشود حکمت است التماس به مردم خفت است اگر برآورده شود منت است اگر برآورده نشود ذلت است
-
یادش بخیر
پنجشنبه 30 تیرماه سال 1384 10:05
بالاخره روزهایی که در تمام دو سال گذشته از رسیدنشان میترسیدم فرا رسید . جداشدن از بهترین دوستای دوران دانشگام. اکرم،افسانه ومعصومه. خیلی سخته !دو سال باهم زندگی کردیم و حالا اون ها فارغ التحصیل شدن و خدا می دونه که دیدار بعدیمون کجای دنیا و به چه شکلی باشه. ولی باز هم جای شکرش با قیه که با معصوم عزیزم همشهری هستم و...
-
بودن... نبودن
چهارشنبه 1 تیرماه سال 1384 11:05
بودن افسانه ایست همچون نبودن و نبودن بودنیست بی رنج و بودن نبودنیست پر رنج.
-
اگر...
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1384 09:25
اگرسقف دلم روزی برایت سایبان شد... اگر باغ امیدم از برایت آشیان شد... بدان... همواره هر جا من به یاد عشق تو هستم و خواهم بود شمیم ۸/۹/۸۳ ساعت ۹:۱۳ صبح کلاس ساختمان داده
-
ببین
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1384 09:24
ببین در باغ دستانم گل عطر حظور خود ببین در شهر چشمانم تلاطم های عشق خود نگاه کن تا ببینی... در حضورت... چگونه همدم پروانه خواهم شد و در سرتاسر باغ عبورت من چگونه لحظه لحظه آب خواهم شد شمیم ۱۱/۲/۸۴ ۶:۴۰ عصرـ کلاس پایگاه داده
-
وقتی نبودی...
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1384 09:22
وقتی تو نبودی عادت کرده بودم... که هر روز صبح کوزه ی انتظار را بر دوش بکشم بروم تا چشمه ی تنهایی کوزه را پر از اشک حسرت بکنم و به زیر سایبانی پناه ببرم که با یاد تو پابرجاست شمیم
-
بر دل من می خواندی
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1384 09:14
هر دمی بر دل من میخواندی که به تنهایی عادت بکنم چه کنم باور نکردم و ندانستم که حقیقتا خواهی رفت آه...افسوس چقدر در بدرقه ات سکوت هزار ساله ام را راحت شکستم!!! چقدر بر زمین مشت کوبیدم!! و بر زمان فریاد کشیدم!! چقدر گفتم برگرد!!! در آن لحظه بود که برای اولین بار غریبانه احساس تنهایی کردم و چه حس مرگباری بود وقتی فهمیدم...
-
مسافر
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1384 09:12
تقدیم به پدر بزرگ عزیزم او که با رفتنش شیرینی خاطرات کودکیم را برد "مسافر" مسافر خسته ی من رخت سفر بر بسته بود بر تن کوله باری از عشق سفره ای از مهر آینه ای از جنس باران می رفت آرام آرام بر لبانش قصه ی درد در نگاهش غصه ای سرد رخنه کرده بود دردی کهن در همه تار و پود وجودش می رفت و می فروخت به زمین و زمینیان... ناله...
-
رنگ
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1384 09:11
بین رنگها ندارم رنگی که بگویم که آن مال من است من به یک رنگ نمی اندیشم در سرم فکر هزاران رنگ است آری... در عمق دلم جا گرفته است کمانی هفت رنگ یک طرف در دل من ودگر سمت این قوس قزح در آب است در عمق روشنایی شمیم