"عشق شب بو"

کم کمک شب آمدو بیاموزیم از شب که در تاریکی هم زیبا باشیم

دشت سرسبز به پیشواز شب تقدیم کرد شب بو را

همه ی دشت سراسر پر بود

پر از شب بو بود

پر از بوی قشنگ احساس

در میان این دشت شب بوی وقت تولد می جست

و به محض یافتن به اسمان لبخند زد

و دران نگاه خندان نگاهش در چشمان ماه لغزید

قلب شب بو لرزید

عشق در او دوید

گونه ها ی ماه از شرم حیا شد کبود

شب بو هر شب بوئید

رو به سوی مهتاب

ولی از غصه ی این فاصله او

هر شبی میگریید

آخرش بر دل خود فریاد زد:

"تا به کی فاصله ها؟!

تا به کی اشک جدایی ریختن ؟!

تا به کی در هوس مه بودن؟!

فاصله بین من وماه زیاد است

اما...

قلب من نزد وی است"

شب بو کم کم خندید

غصه ها را بر قفس دور آویخت

از زمین فریاد زد:

"ای مه زیبا رو قلب من پیش تو است

تا ابد با من باش!"

مه نگاهی انداخت

کم کمک می خندید

ناگهان بر هم خورد

چهره ی آسمان

ابرهایی خشمگین

زشت و مشکی

پر از غیض و کین

کور از غیرت نابخرد ناجای شدید

پرده بر چهره ی ماه افکندند

بر زمین و آسمان

بر خود و بر مهتاب

 مشت افکند ند... مشتان سیاه

 و فشردند بر هم ... همچنان دندان ها

از گلوشان بر میخاست

نعره ای رعد آسا

شب بوی بیچاره خیره ماند و حیران

بر سرش می ریختند

قطرات سهمگین باران

ابرهای خشمگین

آنقدر غریدند

که همه سوی زمان از طپش قلب شب بو پر شد

ناگهان او لرزید

لحظه ای اندیشید

- ماه باز هم زیباست-

و دوباره لرزید

و پیاپی لرزید

و به یک چشم بر هم زدن یک گنجشک روی گل ها خمید

و در آن آخرین لحظه ی عشق

زیر لب زمزمه کرد

شعر زیبای یک شاعر را:

" افتاد

شکست
 زیر باران پوسید

آدم که نکشته بود

 عاشق شده بود؛

                         

                      " شمیم"

  تو رو خدا نظر یادتون نره