داشتم می مردم....

              

شعرزیر بر خاسته از یک احساس زنده است. راستش نمی دونم چی بگم؟ دو شب پیش در حالیکه دراز کشیده بودم احساس کردم بدنم قفل کرده.نمی تونستم هیچ عکس العملی نشون بدم.حتی نمی تونستم هم اتاقی هام(خوابگاه)رو صدا کنم. کم کم دقیقا دیدم که روحم داره از بدنم جدا میشه. برای باز گرداندن روحم و نجات خودم از اون وضع تلاش زجرآور اما زیادی کردم اما نتونستم کاری بکنم. ناگهان صدایی مثل یک فریاد باعث شد که چشم هام باز بشن(هر چند تا قبل از این چشم هام بسته بود اما همه چیز رو می دیدم. حتی روحم رو) و بعد آروم آروم روح شروع به بازگشت کرد. در واقع دیشب شاید به نوعی بشه گفت مردم... نمی دونم حکمت چی بود. نمی دونم.

 

داشتم می مردم

در فراسوی زمان

          در هجومی از درد

                 در سکوتی از درد

                    در طریقی پر درد

روح از مرز تنم

      اندکی فاصله داشت

و اندر آن خلوت خود

      با خودم فاصله داشت

بر تمنای دلم

بدنم سخت گرفت

روح آزرده ی من

ولی آرام نشد

مرگ با من کمی اندک... ولی انگار که در رودر بایستی است

کسی فریاد زند...

    کسی فریاد زند...

روح من در بدنم

      در پی لجبازیست...

کاش مادر می بود... تا ببوسم رخ او

کاش می بود پدر... تا که بر دست پر از همن او بوسه زنم

ناگهان فریادی...

یا صدایی ز زمین

... روح آزرده ی جسمم فهمید

در سکوت جسمم روح از بارقه ی رعد صدایی لرزید

                                             و دوباره بر گشت...

و دگر بار زندگی بر تن سردم برگشت

بار دیگر جوشید

          در رگم زمزمه ی زندگیم

سخت در فکر بودم...

من چرا می رفتم؟!

و چه دردناک... ولی می رفتم...

                           ...درد در عمق وجودم لرزید

و درست است انگار...

سهم این ثانیه ها زندگی است

           سهم بودن تا مرگ

             سهم بودن...بودن

و از این پس دگر زندگیم

رنگ دیگر دارد

مرگ با من انگار کمتر از یک قدمی فاصله ی بودن و رفتن دارد

آیه هایی از نور...

و سکوتی مبهم...

سهم آن لحظه ی بیداری شد

و دوباره هم خواب

ولی با یاد مرگ...

                تا بدانم که این زندگیم ارزش لحظه ای اندوه ندارد هرگز

       

                               

                                       "شمیم"    27/8/84   ساعت 2:30 شب

 

نظرات 25 + ارسال نظر
دفتر عشق شنبه 28 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 06:53 ب.ظ http://www.daftareshghe.blogsky.com/

سلام خوبی؟ خیلی زیبا بود... عکس زیبایی هم گذاشتی.... قالبت خیلی سنگین شده... یه فکر ی به حالش بکن.. راستی شما چرا وبتون رو انتقال نمیدید؟ خیلی ها فکر میکنن سیستم بلاگ اسکای که جدید شده مطالبشون همگی حذف شده ولی اصلا اینطور نیست... من مطالبم سر جاشه.. فقط شما یه کاری بکن تا مطالبت برگرده... شما به همون اسم وب قبلیتون برید در بلاگ اسکای ثبت نام کنید و گزیینه انتقال وب لاگ رو بزنید. با این کار همه مطالب شما و وب قبلیتون برمیگرده. شاد باشی. یا حق

کیا شنبه 28 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 07:23 ب.ظ http://http:parastouha.persianbolog.com

سلام خوبی عزیز ...فکر میکنم کمی خسته باشی و احتیاج به استراحت داری ..یه کمی زندگی رو ساده تر بگیر ...رسیدن قدم به قدم ..فشار زیاد آدم رو از پا در میاره .....این نیز بگذارد پس نگران آینده نباش.....هر چه که قسمتت هست میاد چه بخوای جه نخوای ..پس کمی استراحت کن نیرو بگیری ..مریض میشی دختر اینقد درس میخونی ..فعلا

مهدی یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 06:41 ق.ظ http://tanhatarinmosafer.persianblog.com

سلم دوست عزیز
از اینکه یه سری به این حقیر سر تا پا تقصیر زدی ممنون
نوشتی نمی دونی حکمت چی بود ولی من می خوام به تو بگم هرچند ممکنه اشتباه بگم
حکمت اینکه اینو دیدی اینه که باور کنی هیچ کسی موندنی نیست ولی همه حتی اگه تو یه رویا و خوابم باشه دوست دارن روحشون رو نگه دارن حتی اگه شده برای چند لحظه این حس رو خودت خوب درک کردی ولی آدم وقتی این حس رو تجربه کنه دیدش به دنیا عوض می شه که فکر کنم در مورد تو صدق کنه.
امیدوارم با یه حس نو و تو روز نو زندگیت رو از نو بسازی.
موفق باشی

دفتر عشق یکشنبه 29 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 10:17 ب.ظ http://www.daftareshghe.blogsky.com/

سلام خوبی؟ دفـــــــــــــــــــــــــــــــتر عشق آپدیت شد . مثل همیشه منتظر حضور گرم شما هستم. شاد باشی. یا حق

مسعود دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 01:11 ق.ظ http://lvlasood.blogsky.com

می خوردن و شاد بودن آیین من است
فارغ بودن از کفر و دین دین من است
گفتم به عروس دهر کابین تو چیست
گفتا دل خرم تو کابین من است
میای بلینکیم؟

گناه مقدس دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 01:51 ق.ظ Http://sinsainet.blogsky.com

سلام دوست
خدایی رفتی حرم اقا ما رو هم دعا کن راستی روز تولد امام رضا احتمالا میام مشهد اخه تو ماه عربی روز تولدمه
خیلی خوشحالم که باهات اشنا هستم حس جالبی هست درک میکنم اخه یه بار توخواب بیداری پاشدم یه شعر یا مطلب نوشتم
خیلی شعر قشنگی هست
راستس چرا لینک ها رو نمیذاری
قالب جدید هم مبارک باشه
خوبه که اینقدر به زندگی امیدواری که میجوشه زندگی تو رگت
من اپ هستم پیشم بیا
مرسی از ........

سفر کرده دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 10:28 ق.ظ http://safarkarde.blogsky.com

چشمان گریان .....قلم بر دست .....دستی که بی پرده میلرزد و نگاهی که نگران بر قلم مانده است .....
سکوت دلگیر اتاق هم هوش از سرم برده است !
نمیدانم چه شد .....
اکنون قدری آرام ترم و مهر را شکر .....
نمیدونم چی بگم !
منم آپ کردم و شرمنده از اینکه این روزا وقت کم میارم ....
دلت دریا

محمد عالی پور دوشنبه 30 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 11:25 ق.ظ http://arezoobarani.mihanblog.com

خیلی خوبه
با اجازه شما از مطالبتون استفاده میکنم
سری به ما بزن

کیا سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 01:22 ق.ظ http://parasouha.persianbolg.com

سلام سمانه جان خوبی ..خانم این قالب بلوگت خیلی سنگینه و باز نمیشه صفحه بلوگت ..خیلی زمان میبره تا باز شه لطف کن سبکش کن ..اینجوری دوستان از کامنت گذشتن منصرف میشن با این سرعت های پایین ..کلی وقت میگیره من که با اینترنت پر سرعت کار میکنم ۲..۳.. دقیقه وقت میگیره تا باز شه ..فعلا

یاسان سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 02:59 ب.ظ http://homelesswind.blogsky.com

سلام
از این که به وبلاگ من سر زدی ممنونم
مطالبت هم خیلی جالبن
من آپم
خوش باشی
بای

نازلی سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:19 ب.ظ http://moonlight22.persianblog.com

سلام خانمی....ممنون از قدوم و حضور سبزت....نوشته های ریبایی داری...با اجازت وبت رو سیو کردم تا بشینم و مفصل بخونم و لذت ببرم...بازم میام پیشت....نازلی

رضا.......یاور همیشه مومن پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:30 ق.ظ http://reza169.blogfa.com

سلام
خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مثل همیشه زیبا نوشتی
زمستان است سرما سخت سوزان است سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است اگر دست نیازی به سوی کس بیاویزی به اکراه اورد از قبل بیرون که سرما سخت سوزان است
موفق و موید باشی

حبیب پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:15 ب.ظ http://www.rahapersian.persianblog.com

سلام . خوبی ؟؟ من چون این بار یه مدت طولانی کامنتام و چک نکردم دیرتر اومدم معذرت . بعدشم باید بگم که .. اهان قبل از اینک اون اولی و بگم دومی و میگم یاد یه بیت از حضرت سعدی افتادم که میگه : در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن .. من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود..... اما تو پیست قبلی دیدم از بلاگ اسکای ناراحتا من که هیچ وقت خوشم نیومد ازش . عوضش کن . بعدشم که اینجا هم خیلی خوب و خوشگل بود و از این جور صوبتا و بعدشم که دفعخ بعد هم آپ کردی خبر کن . راستی اون اولی و هم یادم رفت . تا بعد .... اها ن راستی خیلی هم ممنون

حبیب پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:19 ب.ظ

غلط املائی های من و هم ندید بگیر . یه چیز دیگه این عکس ها و هم من دیدیم تو همشون یه جورائی اشک و غم و اندوه و این جور چیزا بود بعد جندتا از متنهاشم خوندم دیدم درست حدس زدم ...... یه حس غمگینی بود تو کل وبلاگ نمی دونم چرا !!!!!!!!! تا بعد ...

uhan پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:32 ب.ظ

hichgoneh jaye harfi nadarad
ensan mahve sanginyu zibaeyash mishavad

ba arezoye movafaghiyate to

by by

محسن جمعه 4 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 04:37 ب.ظ http://www.lavan.mihanblog.com

سلام شمیم جان ... این واقعه تلنگری باشد برای واقعه اصلی ... پند بگیریم تا آرام برویم ... ممنون سر زدی ... حق یارت

پویا شنبه 5 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 12:37 ب.ظ http://www.pesareshikamo.tk

سلام خوبی ؟
ممنون که بهم سر زدی بازم از این کارا بکن حتما
در ضمن شما هم بسیار زیبا و با محتوت می نویسید
تا بعد خدانگهدار

مهدی شنبه 5 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 05:09 ب.ظ http://moein-nia.blogfa.com

سلام جیگر خوب بیدی
دختر خیلی با استعدادی به خدا من که عاشق وبلاگتم بخصوص آهنگش حتما بیایا
وبلاگ یاد عشق به روز شده بید اومدم خبر ودم
زود پاشو ویا منتظرما
دوستت دارم (مهدی)

اکبر یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 12:56 ب.ظ http://akdi.blogsky.com

سلام
خوبی ؟
منم نصف شده که ترانه بنویسم اما مرگ رو فقط یکی دو بار تو ماشین از نزدیک دیدم اما همیشه این شعر شاملو ورد زبونم هست:
حاشا که از مرگ هراسیده باشم
موفق باشی

ری را یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 03:30 ب.ظ http://www.riraa.com

سلام وب زیبایی داری اگه تونستی به منم حتما سر بزن دوست عزیز و نازنینم در ضمن مشکی بمون و عاشق

امید دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 12:51 ق.ظ http://whitrose.blogsky.com/

سلام شمیم .
چه احساس قشنگی داشتی.شایدبه جرات بگم یکی ازآرزوهای من اینه که بتونم جداشدن روح روازبدنم حس کنم ومیدونم که هیچ کلمه ای نمیتونه اون حس روبیان کنه.شایدمن فقط این حس رولحظه مرگم بتونم تجربه کنم.وبه همین خاطربهت تبریک میگم که تونستی اونوببینی... ولمسش کنی.واقعا به حالت غبطه میخورم.امیدوارم ازاین پیشامدبتونی به خوبی استفاده کنی.یادت باشه این تجربه واسه هرکسی اتفاق نمی افته.بازم میگم :خوش به حالت.
من روهم دعاکن.
ای قوم به حج رفته کجائیدکجائید
معشوق همینجاست بیائیدبیائید
معشوق توهمسایه دیواربه دیوار
دروادی سرگشته شما درچه هوائید

رهگذر دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 01:15 ق.ظ http://shabestan.blogsky.com

سلام
چه تجربه جالب و عجیبی داشتی.
قالبت کمی بهتر شده
ولی کار زیاد داره.
نبینم غمگین باشی عزیز

اکبر دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 07:58 ب.ظ http://akbar1360.blogfa.com

سلام شمیم جان واقعا جالبه در ضمن هیچ وقت نا امید نشو چون منم یه جورایی مثل توام شمیم جان به عنوان یک برادر تا جایی که از دستم بر بیاد کمکت میکنم در صورتی که شما بخوا بازم سر میزنم اگه وقت کردی به من هم سر بزن چون وبلاگه من مخصوصه عاشقهاست

علی**** میخانه عشق سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 02:03 ق.ظ http://yahagh.parsiblog.com

سلام.وبلاگ زیبایی دارید . تبریک .
این حسی هم که گفتی خیلی قدرشو بدون سعی کن همیشه یادت باشه چون به همه نمی دن .
به ما هم سری بزنی خوشحال میشیم.
یا حق.

محمد سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 07:51 ب.ظ http://mm2.blogsky.com

مراقب خودت باش
این مطلب یک هشدار واضح و آشکار است
در زندگی ات یه بررسی بکن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد