باید بروم

باید بروم

صدایی از بیشه مرا می خواند

و در اینجا هجومی سرد

بر تار دلم

چنگ درد می اندازد

باید انگار ببندم بارم

و همین امشب باید بروم

سهم این ثانیه ها بیماریست

و در آغوش کسی سایه ی من پندار نیست

دست هایم هم تنهاست

و حصاری سرد بر گرد نفس هایم است

می برم در آب پایم را من

تا عبور خنک آب بر آن بوسه زند

گامهایم خسته اند

چشمهایم خسته

بازوانم خسته

زن همسایه فریاد می زند:

"باز هم گریه ... باز هم فریاد... بس کن دیگر"

آری...

بی گمان باید بروم جاییکه

مردمانش هرگز

صبح تا شب

باعث نشوند دردهایم را

عارض نشوند ناله هایم را

باید که همین امشب بروم

 

                    "شمیم"

 

 

 

 

قالب هنوز در حال طراحی است!!!!!