باید بسوزم

     

در امتداد جاده های تاریکی می دوم

بی آنکه فانوسی از امید در دست داشته باشم

صدایی نمی آید جز هیاهوی باد

و جز ناله ی دلخراش درختان

انگار آنان هم چون من تنهایند

هر خفاش فانوسی از تشدید تاریکی با خود دارد

و من هستم و تنهایی

و سیلاب سرازیر اشک ها

و باز هم تاریکی

و باز هم تنهایی

و نه وحشت...

که سردرگمی

افسوس که خداوند گفته است:

تو برای ؛بودن؛آمده ای

و گرنه...

فانوس خود را نیز به تاریکی این جاده می بخشیدم

مگر فانوس من برای که روشنی می آورد؟!...

فانوس من تنها برای خودم روشن است

و من...

و من در خودم می سوزم

و من در خودم می سوزم

و من برای همه می سوزم

ولی...

ولی هیچکس حتی شمعی هم به دستم نمی دهد

دیگر حتی خطوط مغزم نیز موازی نیستند

به گمانم در این تاریکی آن ها نیز راه خود را گم کرده اند

و من فریاد می زنم:

"برای چه آمده ام؟!"

و برگی که عاجزانه به پای گردباد جاده می پیچد

فریاد می زند:

"برای چه آمده ای مهم نیست!...

افسوس که تو نیز چون "من" خواهی رفت."

فریاد میزنم:

" برای چه هستم؟!"

و فانوسی فریاد می زند:

"برای آن که من مهم باشم"

و ناله کنان فریاد می زنم:

"برای چه خواهم رفت؟!"

و دیوار کاه گلی ناله می کند؛

برای اینکه سالهاست من ایستاده ام

باید استراحت کنم...

بهانه ای برای روی زمین پاشیدن می خواهم"

افسوس...آه ... افسوس...

که من برای همه ام

 و هیچکس برای من

و مال من نیست

باید بگریم؟!!...

نه!...

اما بی شک نباید بخندم

پس چه کنم؟!!!...

چه بگویم؟!

چه تدبیر کنم بر لحظه هایی که بر تردید سکوت در پای هراس شب و وحشت رفتند؟

به گمانم باید...

چون گذشته باشم

من بسوزم در خودم

تا نسوزد دیگری

 

؛شمیم؛

15/3/84

 

 

با سلام به همه ی دوستان . اولا که تاخیر طولانی منو به خاطر سرزدن به وبلاگ های زیباتون و همچنین آپ کردن کلبه ی خودم بپذیرید.

می بینید که قالب وبم به خاطر تغییرات ناگهانی بلاگ اسکای به هم ریخته. و بد تر از همه اینکه لینک های همه ی شما عزیزان پاک شده. به زودی بر میگردم و علاوه بر تغییر قالب لینک شما رو هم میذارم. خوشحال میشم اگه نظر خاصی در مورد قالبی که می خوام طراحی کنم داشته باشید برام بیان کنید.راستی امروز رئیس جمهور اینجا یعنی بیرجنده و فردا هم شهر ما یعنی ؛سرایان؛.

موفق باشید.